همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم ، که تو در دلم نشستی

آخ سعدی جان، سعدی جان ! وقتی این شعر رو میگفتی در چه حال و هوایی بود ......

یه جایی که فکر میکنم سال بلوا بود نوشته بود وقتی خدا بخواد یه مورچه رو بیچاره کنه دو تا بال بهش

میده تا پر بزنه ، و وقتی مورچه پر بزنه پرنده ها شکارش میکنند ...... ( برداشت آزاد )

                                                ************

خرابی از حد گذشته است برادر .....

ازسمفونی مردگان رمان زیبای عباس معروفی

                                              *************

  سفره ای از سکوت می چینم

خسته از انتظار و دوری ها

سال هایی که آتشم زده اند

وسط چارشنبه سوری ها*

                                           **************


 دارم فکر میکنم این شعر مربوط به سالهای خیلی دور بوده .........

 

از یک سه تار کهنه ،از مرغ سحر تا شب

از عصر جمعه ،جمعه ی کشدارِ سگ مصب

 

از صبح بحث فلسفی حرف از حقوق زن

هر شب تخیل با دو سه تا عکس مستهجن

 

از ایسمهای بی ادب از کوفت زهرمار

در ژستهای شاعرانه نخ به نخ سیگار

 

معلوم بودن در دل یک چند مجهولی

ارضاء شدن از زندگی در نقش مفعولی

 

از رنگهای زندگی خاکستری بودن

رویای ابراهیمیِ تنهاتری بودن

 

از ضلع های فرضی یک دایره بودن

سیر از خودت از بودنت تا خرخره بودن

 

از ایستگاه صادقیه گریه تا همت

از عاشقت بودن به هر نحو و به هر قیمت

 

از لمس دست گرم تو در جیب بارانی ت

از زخمهای عمدی ام ،از بوسه درمانی ت

 

از تو که راحت رفته ای راحت تر از راحت

از من فقط یک هیچ چی، یک هیچِ کم طاقت

 

یک هیچ چی که راه را از عمد کج کرده

یک هیچ چی که با خودش بدجور لج کرده

 

از قصه ای که خوبهایش یک به یک مُردند

در بازی ای که بدترین ها عاقبت بردند

 

دلگیرم  از (از ) از رسیدن به همین بخشی

که خوب می دانم مرا دیگر نمی بخشی

 

لعنت به من لعنت به من لعنت به من لعنت

گریه ...... صدای ناله ی آژیر در همت *

 

ناظم حکمت  شاعر خوب ترک میگه : عمر اندوه در قرن بیستم یکسال بیش نیست . اما من

میگم عمر اندوه در قرن بیست و یکم ، یکماه بیش نیست عشق من !

 

همه درد این بود که یا می خواستند آدم را بپوشانند و پنهان کنند و یا تلاش می کردند لباس را بر تن آدم

جر بدهند و ما یاد گرفتیم که بگریزیم اما به کجا ؟ مرز بین این دو کجا بود ؟ کجا باید می ایستادیم که نه

اسیر منادیان اخلاق باشیم و نه پرپر شده دست درندگان بی اخلاق ؟

( از کتاب پیکر فرهاد باز هم معروفی بزرگ )

  پا نوشت:

۱- سفره ای از سکوت میچینم .... شعری زیبا از جناب موسوی بود غزل پست مدرن

۲- از زهره خوبم که زحمت به روزرسانی رو هم کشیده ممنونم