درد
و این شعر که نوشتم که نوشته باشم :
درد یعنی به عشق ناچارم
عشق یعنی به درد ناچارم
هرکسی را به جای من اما....
این منم من ، که دوستت دارم
درد یعنی زنانگی کردن
درد یعنی که (........)* بودم
با شهامت بگو که لِه بشوم
من برایت فقط همین بودم ؟!؟
درد یعنی مرا نمی خواهی
درد یعنی مرا نمی خواهی
درد یعنی دوباره من زده است
مثل دیوانه ها به هر راهی
جای من نیستی نمی دانی
با خودم هم دگر نمی سازم
از خودم انتقام می گیرم
از حریفی که نیست می بازم
کاش یکشب دوباره برگردی
کاش حتی عروسکت بشوم
توی دشت تنت رها باشم
یا اقلا مترسکت بشوم
رقت انگیز می شوم گاهی
خاطراتت مرا به هم زده است
فکر کن بین خواب و بیداری
روی مغزت کسی قدم زده است
گفته بودی به زندگی برگرد
حیف دیرم برای راهی که ....
چاره ای نیست بی تو باید مرد
در مجازات اشتباهی که ....
***
خودکشی راه حل ترسوهاست
می روم درد تا ابد بکشم
می روم رنج زنده بودن را
مثل یک مرد تا ابد بکشم
***
از اینجا به بعد شعر را خودت تنهایی بخوان
- دِدِدِ .... گُلی !! گریه می کنی ؟!؟ بس کن
اه ... بمیرم برای چشم ترت
فکر من را نکن عزیز دلم
درد یعنی :
برو فدای سرت -
* نقطه چین