رویِ آغوش دشت میریزد، خونِ شالی ترین بهار امشب

 

باز هم دانه دانه خواهم مُرد، روی دستی پر ازانار امشب

 

عشق آن اتفاق شیرین بود؛ که خودش را به شیشه ها کوبید

 

پَرکشید اشتباهِ غمگینش ، از جهانی پُر از حصار امشب

 

باز هم یک عشیره یِ گریان ، امشب از این قبیله می کوچد

 

هِی هِی از اتفاق می تازند ، مادیانهای بی سوار امشب

 

دستِ یک ریلِ کهنه یِ محزون ، میفشارد دوباره دستم را

 

باز هم تکه تکه یِ من را ، می بَرد با خودش قطار امشب

 

پشتِ پرچین شب پرستوها ، رویِ گیسوی باد میرقصند

 

دست و پا میزنم نمیدانند ، مُرده ام روی دستِ دار امشب

 

توی راهت کمی غزل بردار ، یک کفن رنگِ آسمان بردار

 

پایِ اندوهِ خاک جاری کن ، کوزه ای ابرِ بیقرار امشب

 

از تَرَکهای گورِ گمنامم ، عاقبت در  دوباره می رویم

 

عطرِ شب بو دوباره می گیرد ، شالِ شالی ترین بهار امشب

 

                                                      ****

 

1- نقدهای ارزشمند شما در صفحه ی اصلی نمایش داده خواهد شد.

2- بعضی ترکیبها گاهی آنقدر زیبا هستند که ناخواسته بدون اینکه بدانیم درگیر آنها میشویم اگر مواردی از این دست در غزل ناخواسته اتفاق افتاده به شاعرانگیِ خود ببخشید .

 ۳-تاناتوس : فروید معتقد به وجود دو غریزه ی هم توانِ مرگ (تاناتوس ) و زندگی ( اِروس ) در انسان بود . وی معتقد بود که گاهی غریزه ی مرگ وگاهی غریزه ی زندگی بر فرد غلبه میکند و تصمیمات وی متاثر از غلبه ی اینهاست . غزلی که خواندید نتیجه غریزه ایست که این روزها....

 ۴- بسیار متاثرم از اینکه تقریبا هیچ  نقد حرفه ای در این پست از شاعران زن به دستم نرسیده و این یعنی شعر زن امروز ............. بگذریم این هم روی دردهای دیگر

                                   

                                         **************

                                   داوود در حنجره داشت

 

کتاب داوود در حنجره داشت نام مجموعه ایست که بسیاری از ما آن را خوانده ایم و میشناسیم ، این کتاب که مجموعه ای از اشعار هنرمند عزیزجنوبی، مصطفی فخرایی را در آغوش کشیده ، مزین به مقدمه ی علی باباچاهی نیز هست . فخرایی در این مجموعه ساده ،روان و رسا سخن گفته و این سادگی تا جائیست که گاهی خواننده را مبهوت دنیای حسی خود می کند . توجه کنید :

 

 بسیار خوشوقتم که معاصر چشمهای توام .

عصر جاده های هلالی

تاق هایی که دو آهوی رمیده را جا میدهند .

 

اما در عین حال شعرهای فخرایی بسیار شخصی و فردی ست واین فردیت قطعا به تنهایی در تک تک اشعار زیبا به نظر میرسد اما وقتی به کل مجموعه نگاه می کنیم  کمی ذهن ما را به این سو سوق میدهد که نکند شاعر در درون دنیای عاشقانه ی فردی خود غوطه ور است  وحرف بیشتری برای گفتن به مخاطب ندارد.

واما اوج زیبایی کارهای فخرایی را در ایهام وبازیهای زبانی در جناس ها و واج آرایی های وی دیدم . تضادهای زیبای به کار رفته در اشعار گاه آنقدر زیبا و خوشایند فکر را به بازی میگیرند که بستن مجموعه را برای خواننده عملا غیر ممکن می کند .

 

 این تاریکی ربطی به آفتاب ندارد.

ببین لنگ ظهر است و کفش هایم در تاریکی راه می روند .

 ***

فخرایی شاعری  توانا در ایهام و بازیهای زبانی ست .

 ***

شوخی چشمت را جدی نگرفتم

 تا آب از چشمم در آوردی .

***

تو نخ تو نیستم که سخت مرا گرفته ای

 که بدوزی

به دستمالی که نقش پنجره اش بسته است .

***

پرنده را

پَر نَده در بارانی که اُریب می بارد .

 

  از نکات برجسته ی شعر فخرایی که مرا مجذوب کرده این است که وی سعی نمی کند پیچیدگی خنده دار ودر عین حال بی معنی که بعضا سپید سرایان معاصر به کار میگیرند در شعرش برای به رخ کشیدن دانسته ها و توانایی های خود در کار نمایش بدهد و این اتفاقی ست که باعث شده شعر فخرایی قابل   درک باشد ومنِ مخاطب به راحتی بتوانم با آن ارتباط برقرار کنم و بارها آن را زمزمه کنم .

***

در پیاده رویی که همچنان ایستاده میرود می کاریَم .

زیر پایم

می بینی تا بخواهی علف سبز شده

ادامه ی این پیاده رو می رسد به کاغذ مچاله ای در دستم .

***

این دریا

گریه ی ماهیانی ست که

در گریه هایشان شناورند

روزی اگر

گریه هایشان را فراموش کنند .......

ماهیان  دردل سنگ ها را دیده ای ؟!؟

 

                                               ************

فریادهای خالق خواندیدنی 

 

مهرداد فلاح :

یکی در آمده که "خواندیدنی یک شوخی است"!
بله ، شوخی شوخی همه چیز عوض می شود:از جمله شعر. پاشا خوب می داند که در دهه ی 70 هم که ما داشتیم قیافه ی شعر مان را عوض می کردیم ، همین تهمت ها را می شنیدیم در باره ی کار مان.نیما را متهم می کردند که دارد با شعر فارسی شوخی می کند امثال حمیدی ها و حتا کسانی نظیر ملک الشعرای بهار!
البته هر کس با چشم خودش می بیند و حق با کسی ست که نیست!
همیشه آنانی که جسورانه مرز ها را می شکنند ، در معرض دشنامند. رنجش دوستانی نظیر پاشا از مهرداد فلاح ، به سبب این نیست که من دارم با خواندیدنی هایم آبروی شعر را می برم. خواندیدنی ها عقب افتادگی شعر ایشان را فاش می کند و فریادشان به این دلیل است که بلند شده... از راه های در راه به این سو ، پاشا چه شعری توانسته بگوید که نظر گیر باشد ها ؟د یالله .......


 

( برای کسب اطلاعات بیشتر به وبلاگ  ابوالفضل پاشا، مهرداد فلاح ، مازیار عارفانی ، بهزاد خواجات سربزنید )

 

نقدهای گرانبهای شما:

 

 شهرام میرزایی

کار خوبی بود هر چند غزل های مردف دیگه کمتر شعرا را درگیر خودش می کند ولی شما خوب از عهده اش بر اومدین

 

رضا افشاری

غزلی پر از تصویر به معیت ترکیباتی استعاریک این دو شق برگ برنده این غزل هستند هر چند که در برخی قسمت ها به ورطه کهنه یافت هایی غزل مالی شده منجر شدند
ترکیباتی از این دست
عشیره یِ گریان
ریلِ کهنه یِ محزون ( تنگنای وزن به تطویل این ترکیب انجامیده نه ضرورت کنشگری این ترکیب )
پرچین شب
گیسوی باد
و نمی شه منکر نویافت هایی از این دست بود
خونِ شالی ترین بهار
دانه دانه خواهم مُرد، روی دستی پر ازانار ( ایهام متبادر دلنشینی بود )
تاختن مادیان های بی سوار ( ایجاد یک پارادوکس مستتر )
مُرده ام روی دستِ دار امشب( آشنایی زدایی از دار همیشه نا مطلوب / بی سبب سوی کسی تیر نباید انداخت , جنگ را گردن شمشیر نباید انداخت )
کفن رنگِ آسمان
کوزه ای ابرِ
شالِ شالی ترین بهار
این غزل , زیبایی از جنس قطعیت رو به همراه داره برای همین برخورد یک مخاطب در رفتار های نحوی مولف تمام می شه و جای چند و چونی برای فرآوری و فرآروی بیشتر نمی ده . شاعر به تن یک حس تعریف شده و قابل پیش بینی لباسی از بدایع می کنه که منتج به ایستایی مخاطب برای مورد توجه قرار گرفتن مفهومی می شه که به واسطه از نرم خارج شدن فرصت دیده شدن پیدا کرده . خوب تعریف خیلی از دوستان از شعر در همین اتفاق خلاصه می شه . ایجاد ظرفیت های جدید به معنای حذف داشته های قبل نیست . تمام پیش داشت های ما از غزل کلاسیک میتونه به عنوان یک محور لحاظ بشه عرصه غزل حریص تر از اینهاست اگر بپذیریم که کلمات گرسنه مفاهیم هستند و مفاهیم لایتناهی . این نسبت در هیچ معادله ریاضی نمی گنجه خوب معجزه شعر همینه
چگونه در من هیچ بی نهایتی از خویشتن می سازی


 باوه یال

من معتقدم كه كسي كه بتواند مصرعهاي اينگونه را بسرايد قطعا شاعر خوبي است
هِی هِی از اتفاق می تازند ، مادیانهای بی سوار امشب
باز هم تکه تکه یِ من را ، می بَرد با خودش قطار امشب
پشتِ پرچین شب پرستوها ، رویِ گیسوی باد میرقصند
مُرده ام روی دستِ دار امشب
پایِ اندوهِ خاک جاری کن ، کوزه ای ابرِ بیقرار امشب
اما نمي دانم اين شاعر خوب چرا بعضي از تصاوير را تا حد انتزاع صرف پيش برده است و تلاشي را كه در مصرع هاي ذكر شده صورت گرفته است و پرداختي را كه در انجا شاعرانگيش را به اثبات رسانده است در بعضي از مصرع ها و بيت هاي ديگر نمي بينيم
شاعر در اين شعر به نظرم شروع خوبي نداشته است و بيت اول بيت مناسبي نيست براي غزلي كه هر چقدر به اخرش نزديك و نزديك تر مي شويم جان تازه اي مي گيرد
مثلا من نمي دانم چرا شاعر به راحتي در مصرع اول بيت سوم واژه ي ديگري را جايگزين ( قبيله ) نكرده است تا با وجود واژه ي ( عشيره ) قبل از ان دچار حشو نگردد.
و يا اينكه در مصرع اول بيت اول بازوي دشت ر ا اورده است كه نمي توان با ان ارتباط برقرار كرد و يا اينكه ( روي دستي پر از انار امشب ) اورده است كه قطعا مشهود است كه اين بيت را فداي ارتباط ( دانه دانه ) با ( انار ) كرده است كه در غزل امروز نيازي به اين بازيهاي زباني نيست به گونه اي كه غزل را به گرداب نامفهومي بكشانيم
و يا اينكه تركيب ( اشتباه غمگين ) تركيبي نيست كه نتوان از ان دل كند و يا نشود ان را پرداخت داد و باز اينكه ( دست يك ريل كهنه ) اين تشخص بخشي اينگونه به ريل قابل تصور نيست و نمي تواند مخاطب با ان ارتباط برقرار كند اما مي بينيم كه مصرع دومش مصرع خوبي است
و در پايان بايد عرض كنم كه شاعر اين شعر بن مايه ي خوبي براي سرودن غزلهاي زيبايي دادر و مي تواند بهتر و استوار تر هم بسرايد
و در پايان باز هم نمي توانم از زيبايي اين مصرع بگذرم
پشتِ پرچین شب پرستوها ، رویِ گیسوی باد میرقصند

 


محمد سیار

غزل خوب و روانی بود.
تصویر سازی و گاهی ترکیب کردن کلمات مشخصه های کاربود.
ذهنیت کلاسیک کار رو نمیشه جدا کرد و بعد نقدکرد که جاحایی به کهنگی نزدیک میشه. ارائه تعاریف و تصاویر مختلف از یک اتفاق که در خدمت پبشبرد روایت نبود کلاسیک بودن آن را میرساند.
اما به این دلیل کار نباید مورد کم توجهی قرار بگیرد.
با توجه به زمان کار " پَرکشید " باید به پر کشد تبدیل بشه
در کل من کار رو پسندیدم و لذت بردم اما نه به اندازه ی کار های نه چندان دروتون.

 

علی اکبر رشیدی

کار بسیار زیبا یی بود تصاویر زیبا و پرداخت خوب
اما به نظر من ردیف بعضی جاهها خوب جواب نمیداد و شعر رو تحت شعاع قرار میداد

 

ناصر صارمی

غزلی بود قلندرانه هرچند در لایه های قلندرانگی آن روح زنی شاعر نهفته است نه مردی قلندر

 

مریم علی اکبری

غزل خوبی بود...فقط کاش یه جوری زمان فعل بیت دوم هم استمراری به کار می بردید و اصلن به گمانم حذف این بیت روانی کار را فوق العاده بیشتر می کند

 

زوربا

1 ) بر عکس گمانتان این شعر بیشتر از اینکه تاناتوسی باشد آغشته به اروس است به زبان شما و به زبان من تولدی دیگر از روی لج یا عناد با کسی


بانو در این نوشته بدون ملاحظه تمام درون و آزارهای کشیده ی تان را ریخته اید بیرون
بدون ترس خودتان را نوشته اید آنچه میگذرد در اتفاقهایتان و نخواسته اید با حسسی روانشناسانه پنهان کنید خودتان را

رخ داده ها را نوشته اید با آنچه که میخواستید رخ بدهد و در آخر دهن کجی به همه چیز شما شدید یک واسوختی ی مدرن

نمیخواهم بیشتر از این از درون و حالات شعر حرف بزنم چه به زعم بعضی ها تبعییت از ریکور نوعی خیال پردازیست اما من به روح شعر و شاعر ایمان دارم ، که کجا روح شعر به شاعر میرسد

2) گاهی ترکیبات لوث سهراب گونه به چشم میخورد سوای کهنگی لوثی زننده است معلق میان زنانگی عاشقانگی و انتقام جویانه و حتتی نزدیکیهایی به جناب کارو

خصوصآ در صحبتهای عاجلانه صریح و بی لذتت از گور
ریل کهنه ی محزون دقیقآ مثل ترکیبات اضافی ی سهراب
پر چین شب

گیسوی باد

اما دوری از وتن ( دوست دارم وطن را اینگونه بنویسم ) این چیزها را هم دارد

اما وزن
گاهی تکرار یعنی دور زیباست

اما یک سوال زیبایی در این همه کشش در وزن کجاست ؟
من نمیگویم بد است اما آیا لازم هست

فاعلاتن مفاعلن فعلن (2) هرچند زیاد به چشم نمیزند اما اگر به جای دور دوم یک رکن اضافه میکردید زیباتر نمیشد ؟

تازه آنوقت مجبور نمیشدی اینهمه ترکیبت و جملات کشدار بنویسی

صحبت زیاد است اما عمر کم

اما در قیاس با شعرهای قبلی از تعارف بگذریم واقعآ ضعیف بود دلیلش را خواهم گفت

 

 سید محمد رضا هاشمی

غزل شما را باید از دوجهت به تصویر نقد کشید..یکی ساختار معنا یی ودوم ساختار زبانی وظاهری واژه ها ...جدایی عشیره یا همان فامیل...گریز از اصالتها وپیوندهاست ترکیب معناییکه هرروزه در جامعه ما اتفاق می افتد..دانه دانه انار..واژه زیبایی که خبر از ساختار ترکیبی وظاهر واژه ها میدهد است که با دانه دانه مردن که همان زلال وبه تدریج مردن وشکفتن است که ساختار مفهومی زیبایی را با هم به وجود اورده اند...قطار
واژه ایست که با حرکت زمان همخوانی دارد.که دارد بی اختیار مارا میبرد
مهمترین قسمت شعر که خواننده منتظر است اتفاق بیفتد پایان شعراست
انهم پایانی که بر چوبه دار واوج مردن..وسپس رویش پس از مرگ شبیه اینکه مرگ پایان کبوتر نیست...یا هر غروبی ابتدای یک طلوع دیگری است....البته در یک مصراع
دست با ضمه امده وبعد پا. اوردید..که درستش دست وپاست یعنی و ...لازم است بعد از پا بیاید وضمه کار ..و...را انجام نمیدهد...من در غزلتان تعابیر بکر واندیشه های ناب وتازه را زیبا دیدم...واز جمله کار های خوبتان بود.

کیوان براهنگ

غزل بسیار روان ، زیبا وسرشار از تصویرگریهای مناسب بود
به جرات می گم از زیباترین شعرهایی بود که از قلم شما خوندم
برخلاف نظر دوستان اعتقاد دارم که ترکیبهایی مثل :
(ریلِ کهنه یِ محزون) شاید از نظر واژگانی کمی قدیمی باشند
اما کلیت ترکیب جدید و زاده ی ذهن شماست .
شروع کار خیلی خوب و با ضربه ی مناسب همراه بود ... در
بیت دوم مصرع :
پَرکشید اشتباهِ غمگینش ، از جهانی پُر از حصار امشب
(پرکشیدن اشتباه از حصار) به نظر م تصویری هست
دور از ذهن مخاطب که با فضای شعر هارمونی نداره ...
از (حصار) میشد استفاده های بهتری کرد
اثر درچهارچوب مناسبی ادامه پیدا میکنه تا مصراع :
دست ُ پا میزنم نمیدانند ، مُرده ام روی دستِ دار امشب
احساس میکنم (روی دست دار مردن ) تعبیر مناسبی نیست
شاید اگر به جای (مرده ام) از (مانده ام) استفاده می کردید
ارتباط قویتر می شد
پایان بندی غزل خیلی خوب و مناسب صورت گرفت
واز این بیت فوق العاده لذت بردم :
باز هم یک عشیره یِ گریان ، امشب از این قبیله می کوچد
هِی هِی از اتفاق می تازند ، مادیانهای بی سوار امشب

نصیر رضایی نژاد

هر بیت کشفی در راستای مضمون شعر داشت
تصاویری که ارائه دادید کاملا ملموس بود مثل :
باز هم دانه دانه خواهم مُرد، روی دستی پر ازانار امشب
و این قابل لمس بودن به ارتباط شعر با مخاطب و انتقال اندیشه کمک زیادی کرده

مسعود عطایی

غزل بسیار زیبائی بود..
بازی های زبانی جذابی داشت مثل "باز هم دانه دانه خواهم مُرد، روی دستی پر ازانار امشب.." که در مصرع های دیگر هم به نظر من میشد این اتفاق بهتر بیفتد مثلاَ در مصرع "عشق آن اتفاق.."---- "عشق آن اتفاق شیرین بود که به روی شیشه ها افتاد..." البته این نظر من بود..


موسی درگاهی

کلمه ای که شعر را به چالش می کشاند کلمه قیدی"باز "است خواننده دفعتا متوجه می شود مگر قبلا هم ؟ پس سعی می کند دنبال کند و برسد به رویشی که در آخر شعر اتفاق افتاده است
ترکیبات زیباییی هم دیده می شود "گور گمنام " کوزه ابر"غزل برداشتن "مادیان های بی سوار "اشتباه غمگین و غیره که کم نیست در شعر
حشوی که نظرات بالا دیدم صحیح می نماید
خواهم مرد انتظار عادت را می رساند" می میرم" شاید با ساختار "امشب"بسازد
دستِ یک ریلِ کهنه یِ محزون ، میفشارد دوباره دستم را
باز هم تکه تکه یِ من را ، می بَرد با خودش قطار امشب
این بیت شعر دوست داشتنی می کند به قول خود شاعر اینجاست که اوج غلبه
"اروس"کهنگی عادت مجموعه ای از انسانها که بر اثر عاداتشان دیگران به انتظار نشسته اند تا بمیرند و اینان جمع شوند و درازای یک قطار را برای حمل تشکیل بدهند
پشتِ پرچین شب پرستوها ، رویِ گیسوی باد میرقصند
بیتی دوست داشتنی هم به لحاظ واج آرایی حروف "شین و سین "هم تصویرسازی
هم اینکه خواننده احساس وزش نسیم می کند

محمد شعبانی

غزل دلنوازی بود. ولی خانم ابراهیمی شما که به فروغ فرخزاد اعتقاد دارید و به قولی نفستان است حتماَ احساس دخترانگی خالص را در اشعار فروغ حس کرده اید. اما من این احساس را در مورد کار شما ندیدم و اگر نام شاعر را نمی دانستم فکر می کردم یک مرد این شعر را گفته. منظور این که احساسات مردانه با زنانه کمی تفاوت دارد و ظرافت در خانم ها اعم از رفتار، گفتار، حرکات، نگاه و متعاقباَ در شعرشان به کار آنها زیبایی دوچندان می بخشد.

2- (مُرده ام روی دستِ دار امشب) را نپسندیدم

3- دستِ یک ریلِ کهنه یِ محزون ، میفشارد دوباره دستم را
باز هم تکه تکه یِ من را ، می بَرد با خودش قطار امشب
شاه بیت این غزل بود.

4- این شعر نیمه غمناک زیاد ربطی به حضرت عشق نداشت که بهش تقدیم کردید.
در این ریزه کاریها دقت کنید می تونستید نام دیگری را انتخاب کنید.

5- از تَرَکهای گورِ گمنامم ، عاقبت من دوباره می رویم
(من) اضافی است.

6- با توجه به فضای کارت وزن مناسبی انتخاب کردی

7-در بیت ششم اگر میشد مفهومی از تشنگی شاعر را نیز به کار تزریق کرد...


یوسف رستمی

شعر زیبایی بود که با توجه به بلند بودن مصرع ها و طولانی بودن وزنی که انتخاب کرده اید کلماتی که صرفاً برای پرکردن وزن وارد شعر شده باشند ، دیده نشد که نشون از تسلط سراینده به عروض و توانایی پرواز یر فراز حصار وزن داره . بیت (( دست یک ریل کهنه .... )) درخشان ترین بیت غزل به شمار میره ، با دقت در تصویر (( تکه تکه شدن )) و (( می برد با خودش قطار امشب )) که به زیبایی تداعی گر واگن های قطاره بدون اینکه اسمی از اونها برده باشین .
(( پای اندوه خاک جاری کن ..... )) مصراعی پخته و پدارای پرداخت و دیدگاه شاعرانه ست و اگرچه مصراع اولش از نظر ساختار ارگانیک ، لنگه ی مناسب مصراع دوم نیست ولی از نظر ساختار دیالکتیکی کاملاً دو مصرع با هم در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند و اون پیام مورد نظر رو به راحتی نه از طریق کلید های پیام رسانی بلکه از طریق تجسم فضا و همزاد پنداری در زمان و مکان ، به مخاطب منتقل می کنند .
پرچین شب و گیسوی باد ، ترکیبات تکراری و کلیشه ای هستند که البته نحوه ی چینش و به کار گیری اونا به گونه اییه که زیاد به چشم نمییاد .

رضا طبیب زاده

کار زیبایی بود هرچند کمی برام یکنواخت بود و اتفاقات خاص و شوک آور نداشت...
از بیت چهارم به بعد رو بیشتر دوست داشتم و روان تر میخوندمش...
اما همون بیت چهارم کمی فضای دوری داره... اگه از زاویه ی واژه ها ببینیم، فضایی که واژه ها میسازن توی بیت چهارم کمی جدا از باقیبیت هاست:
واژه هایی مثل: شالی، بهار، دانه، انار، (حتی) شیرین، عشیره، هی هی، مادیان، پرچین، پرستو، گیسوان، می رقصند، خاک و کوزه، فضای یکسانی رو به ما میدن و یک جو محلی رو برای من درست میکنن و سنتی و به بیانی کلاسیک... اما ریل، تکه تکه ی من و قطار به خصوص با شکلی که چیده شدن دور از اون فضای کلاسیکه
شاید اگه جور دیگه ای مثلا واژه ی قطار رو آورده بودید میشد فکر کرد که خوب توی اون جایی که هستیم یه ریل قطارم هست و یه قطارم رد میشه هرچند یهویی هست اما رد شدن قطار میتونه یهویی هم باشه...
همه ی اینا رو از نظر فضاسازی گفتم...
ولی به طور کلی فضاها آدم رو با خودشون میبرن و از این جنبه خوبه فقط کمی توی همون بیت چهارم گیر کردم... به علاوه اینکه با ورود قطار کمی سرعت شعر زیاد شد که این میتونه مثبت باشه...

مسعود هوشمندی

غزلتونو خوندم اون حس و حال زیبایی که همیشه دوست داشتم در یه غزل ببینم تا حدودی احساسش کردم یعنی همان حرف هایی که بوی ایلیاتی بودنشان یه موسیقی عجیبی به غزل می ده ترکیبات و تصاویری که استفاده کرده بودین بسیار لذت بخش بود ..هم چنین رئال بودن و در عین حال حسی بودن بعضی از بیت ها نیز به پایداری غزل می تونه کمک کنه ولی با ردیف کنار نیومدم .فکر می کنم درست جا نیفتاده البته در بعضی جاها.

یاسر قنبرلو

از خوندن این غزل روون و سالم لذت بردم
چیزی که من رو جذب یک غزل امروزی میکنه محتوای جذاب و پرداخت فوق العاده به همراه بازی های زبانی سالم و فرمیه

در مورد کلماتی مثل "هی هی" - "دانه دانه " - "تکه تکه "

باز هم دانه دانه خواهم مُرد، روی دستی پر ازانار امشب

هِی هِی از اتفاق می تازند ، مادیانهای بی سوار امشب

باز هم تکه تکه یِ من را ، می بَرد با خودش قطار امشب

( هم موسیقیایی هم محتوایی و هم زبانی به مصاریع کمک کرده و واقعا برای من لذت بخش و آموزنده است )

خیلی از کلاسیک سراهای امروزی برای پر کردن وزن و به پیش بردن ارکان عروضی و جنبه ی پیشرو دادن به کارشون از حروف اضافه ای مثل "هی" استفاده میکنند اما خب شما خیلی خوب استفاده کردین

کلمات کلیدی استفاده شده در این غزل ما رو به طبیعت میکشونه و حس لطیفی به خواننده میده :
دشت - شالی - بهار - انار - دانه دانه - شیرین - مادیان - سوار - پرستو - باد -
آسمان - ابر - رویش - شب بو

این باعث شده غزلی یکدست رو حداقل در فضا سازی داشته باشیم

اما آیا فضای یکدست و زبان روون که کلا اینگونه شعر ها رو میگن " غزل سالم" کافیه ؟

حالا شما به زبان خوبی دست پیدا کردید ضمن اینکه باید تلاش کنید اون رو به اثبات برسونید و تقویتش کنید همزمان باید روی تاثیر گذاری و جذابیت شعر به همراه آرایه های ادبی متعدی کار کنید

به طوری که مخاطب بعد خوندن کارتون نه تنها به یک فضای یک دست و زبان روون برسه بلکه به یک نگاه ایده آل و منحصر به فرد دست پیدا کنه
اونجاست که یک شاعر خودش رو از دیگران متمایز میکنه
اینکه شما الان خیلی از راه رو طی کردید خیلی امیدوار کننده است
از اینکه انقدر پیشرفت کردید و تقریبا توی بیشتر عبارات استفاده شده در این غزل حرفی برای گفتن داشتند خیلی خوشحالم

عباران مورد علاقه (به جز اون 3 تا مصرع) :

رویِ گیسوی باد میرقصند
پایِ اندوهِ خاک جاری کن ، کوزه ای ابرِ بیقرار امشب
از تَرَکهای گورِ گمنامم ، عاقبت من دوباره می رویم

علی رشیدی

ولی خوشحالم که کار زیباتو خوندم غزل بسیار روان و خوبی بود با تصویر سازی مناسب البته به نظر من ردیف یه جورایی در حق این غزل ظلم کرده بود شاید اگر ردیف زیباتر یا غزل بدون ردیف بود بهتر میشد چون در برخی ابیات درست با قافیه هماهنگ نمیشد وبه نظر تحمیلی می رسید البته این نظر من و در کلیت و زیبابودن غزل هیچ خللی ایجاد نمیکند

پروین پورجوادی

توضیح روان شناسانه ات هم مفید بود وهم جالب .امابه نظر من دخالت حس زنانگی در شعر یک زن، کاملا بدیهی است وحتی اقتباس از سهراب .که کدام شاعرامروزی تحت تاثیرش نبوده وکلمه های شعرش در آن هزار توی ذهن که تو بهتر از من می شناسیش حک نشده ؟!

رامین خسروی

این کار رو اگر با مولفه های خودش بسنجیم ووارد بحث مقایسه نشویم کار بسیار خوبی است که ابیات با ترکیبهای زیبا و مفاهیم بکر تلذذ را به مخاطب منتقل می کند اما سلیقه هم بی تاثیر در این حرکت مخاطب نیست مثلن اگر نگاه کنیم می بینیم ترکیبات کاملن رنگ و بوی نئو کلاسیک گرفته و کار را به سمت این نوع غزل حرکت داده است البته این به معنای عیب نیست ( امروزه کلاسیک سراهای قدیمی حرکت خود را در همان فضا با ترکیبات شاعرانه به مرحله ظهور می رسانند ) وچه بسا مخاطب مدرن رده هم از آن به اندازه لذت می برد . کار با تصاویر قابل لمس و عینی که گاهن ذهنیت را عنصر اصلی خود قرار داده اند و از ذهنیت فراتر نرفته اند و موارد دیگر که این کار را با بر چسب نئو آشنا می کند به نظر شما آیا مخاطب امروز با ترکیب( پرچین شب -ریل کهنه محزون - عشیره گریان - و...) چگونه همزاد پنداری می کند ....آیا با توجه به مولفه های موجود قرار است مخاطب درونی شدن خود را یا بهتر است بگوییم شاعر با نهادینه شدن این حرکت ها در خود شعر را خلق کرده است پس ما نباید انتظار این را داشته باشیم که زبان وساختار باید برچسب مدرن تر بخورد چون در درون شاعر نهادینه نشده وگر نه خالق کار متفاوت تری خلق می کرد ( من معتقدم اگر یک کار اروتیک خلق شود حتمن شاعر آن فضا را باید تجربه کرده باشد تا به مرحله کشف های شاعرانه برسد ) ابته تمام این بحث ها از لذت آنی کار کاهش نمی دهد ما در ژانر خود اثر از اثر لذت بردیم

محسن رضوی

به نظرم باید روی شعرهای شما بیشتر درنگ کرد.با پشتکار بیشتر می توان امید به یک شاعره ی خوب دیگر بست اگر همین راه را ادامه دهید .کار در کل خوب بود مصراع های دلنشین و گاه بیت هایی قوی داشت مانند :
هِی هِی از اتفاق می تازند ، مادیانهای بی سوار امشب
(که عالی بود و به یادم می ماند)
اما می خواهم بگویم دو مصرع یک بیت مانند دو دست هستند و باید خوب انگشت هایشان در هم گره شوند . هر چه قدر این گره بیشتر باشد شاعر موفق تر است.که در بعضی بیت ها این اتفاق را نمی بینم.مثل بیت یک که هر دو مصراع به تنهایی زیبا هستند اما با هم از کارآیی شان کم می شود .نکته های ریزی هم بود که کم کم تجربه می کنید مثل :
از تَرَکهای گورِ گمنامم ، عاقبت من دوباره می رویم

 اصغر معصومی

گمان میکنم فضای کار یه کم ذهنیه و با دنیایی که داری توش زندگی میکنی ادقام نشده
حضور کلمه های دست مالی شده ای مثل ( عشیره / قبیله / مادیان و ...) باعث شده کار دچار رمانتیسم بشه و خیلی کلاسیک و "تصنعی" به نظر برسه
البته این نوع کلمه ها و ترکیب ها ذاتن روح شاعرانگی دارند + ریتمی بسیار زیبا ... اما استفاده از این کلمه ها برای شاعر امروز ، مستلزم اینه که : با یه نگاه تازه ، یه کارد جدید ازشون بیرون بکشه ... که من در شعر شما چنین چیزی ندیدم...
نمیدونم ...شاید من توقعم از شعر بالا باشه ...اما من این شعر رو با کارهای قبلی خودت مقایسه کردم و فکر میکنم فضای کار قبلی عینیت بیشتری داشت و البته هماهنگی بیشتری با "دنیای واقعی" اطرافت : عشق شاید شبیه نانی گرم ... روی دستت به خانه برگردد

آرمین ابراهیمی

این غزلترانه ایراد اساسی در وزن و ریتم دارد که البته می تواند به بهانه ی سفارش بر اساس موسیقی انکارش کرد، اما مفهومِ اصل قطعه را نیز دٌچارِ نٌقصان و ضعف می نماید.ردیف ها بی پروا و سرسری گزینش شده اند و بیان در این اثر سرگردانٌ پریشان استٌ این پریشانی، در کنار خوانش معیوبِ مخاطب عام، همه چیز را به هم می ریزد.

مهدی میرآقایی

غزل زیبایتان را خواندم از استخوان بندی محکم و در عین حال احساس و عاطفه ای سرشار برخوردار بود فضاسازی وارتباط تصویری جالب توجهی داشت

سردار شمس آوری

آنچه در خوانش اول به چششم خورد حریف شدن شاعر بر وزن است احساس کردم کمی در طول شعر با وزن درگیر بوده شاعر که گرچه مراعات النظیر های خوب و بازی های لفظی لبه ی ترازو را به نفع خالق کلمات سنگین کرده اما گاه برای تمام کردن تصاویرش کمی در تعارف بین خو و وزن انتخابی اش بوده ... قافیه زلالی فضای لازمه را ندارد (شاید به دلیل روزمره گی که چه عرض کنم به خاطر دیرکردش) ، و در آخر سلیقه ی کج فهم بنده را هم ببخشید که میانه ای با شعرهای مناسبتی ندارد مگر شعر اتفاقی عظیم باشد در کلمات و تصویر هاش ، صرف سرودن شعر برای حضرت عشق دلیلی بر اتفاق عجیب غریبی نیست باید خود شعر کششی آنچنان داشته باشد که بتواند مخاطب را به گرداب درون خو بکشد و معنی را از آن میان پس دهد ...

حمیدرضا اکبری شروه

رویا ابراهیمی شاعر غزل های خویش است . که لحظه های خود را در بازیافت است .

من اورا با ساختار ارگانیکی ومدرن غزلش می شناسم . بدین گونه که آمده است اگر ادامه دهد .سرامد خیلی ها خواهد بود .

کوچک

قبل از حرف زدن راجع به غزل از شما ممنونم برای صحبت کردن در باره جناب فخرایی و دادن آشنایی بیشتر در مورد این هنرمند خوب به امثال من....
اما غزل...
کاملا ً مشخصه که خیلی روش کار شده و برای سرودنش احساس و وقت و مهارت زیادی خرج شده....
بعضی ترکیبها بسیار زیبا و شاعرانه و امروزی پسند هستند مثل:
رویِ آغوش دشت میریزد، خونِ شالی ترین بهار امشب
باز هم دانه دانه خواهم مُرد، روی دستی پر ازانار امشب

و یا این بیت :
پشتِ پرچین شب پرستوها ، رویِ گیسوی باد میرقصند
دست و پا میزنم نمیدانند ، مُرده ام روی دستِ دار امشب

که ترکیب دو مصراع به آدم حال اساسی ای میده....

....در کل ایراد گرفتن از این غزل آدم رو یاد قوم بنی اسرائیل میندازه ولی من یه چند نکته ای که به نظرم میرسه رو جسارتا ً عرض میکنم....
اول اینکه ارتباط برقرار کردن با بعضی از مصراعها کمی سخته... مثلا ً من نتونستم با این بیت خوب ارتباط برقرار کنم:
دستِ یک ریلِ کهنه یِ محزون ، میفشارد دوباره دستم را
باز هم تکه تکه یِ من را ، می بَرد با خودش قطار امشب

عقیده ی شخصی من اینه که غزل اگرچه باید دارای تصاویر بسیار زیبایی از قبیل "عشق آن اتفاق شیرین بود؛ که خودش را به شیشه ها کوبید" باشه اما باید حواسمون هم باشه که غزل روان بودن خودش رو از دست نده و از لحاظ مابعدی بودن معانی ابیات زیاد به سمت شعر سپید نره...نکته ی دیگه ای که به ذهنم میرسه بگم :
همیشه یکی از جنبه های سخت غزل سرایی حفظ انسجام غزل در تک تک ابیات هستش... منظورم اینه که یک غزل در حالت متعالی باید در همه ی ابیات انسجام داشته باشه و کل غزل مسیر مشخصی رو طی کنه... و ابیات مختلف هر کدوم کمک کنند تا غزل به رسالت و هدف نهایی خودش برسه...
و در عین حال ، معمولا ً هر بیت استقلال خاص خودش رو داره.... تا اونجایی که هر بیت میتونه به تنهایی به کار برده بشه برای رسوندن یک پیام مستقل.... البته همونطور که گفتم این یک غزل متعالی خواهد بود که تعداد شاعرانی که به اون دست پیدا میکنند و در بیشتر اشعارشون این فاکتورها به چشم میخوره انگشت شمارند....
من حس کردم که در این غزل این انسجام میتونست بیشتر باشه و ابیات با هم ارتباط بهتری برقرار کنن...
اینکه ایراداتی که به شعر خوب شما گرفته شده تا این حد ریز شده (توی نقد بیشتر صاحب نظرها در مورد شعرتون به چشم میخوره) نشون دهنده ی اینه که غزل شما بسیار ماهرانه سروده شده
ولی در عین حال همگی میدونیم که وصل ممکن نیست ، همیشه فاصله ای هست!

 سید مسعود حسینی

غزلت هم زیبا بود ساختار خوبی داشت و از نظر زبانی روان بود و خوش اتفاق
فقط این مصرع رو به نظر من به سادگی ازش رد شدی : ( توی راهت کمی غزل بردار ، یک کفن رنگِ آسمان بردار ) فکر می کنم (غزل برداشتن) خیلی کلیشه شده و از طرفی رنگ آسمان و کفن به دلیل سنخیت نداشتن دریافت مطلب رو دیر میکنه البته در بیت اول اتفاقی از این دست افتاد که در مصرع اول خون شالی ترین بهار با اناری که در مصرع بعدش میاد ذهن رو قلقلک میده و فضای دلنشین ایجاد می کنه که البته شاید همون جا هم می تونستی قویتر کار کنی چون شروع کاره و مسئولیت جذب مخاطب و رهبری اون تا پایان کار رو به عهده داره
در کل بخوام بگم غزل خوب و استخوون داری بود

بهروز مرادی

مصرع دوم بیت دوم احتمالا منظورتون از "اشتباه" همون عشقی باشه که در بیت اول بهش اشاره شده
نمی دونم چطور هم شیرینه هم غمگین
توی همین بیت کوبید و پر کشید می تونه قافیه ی درونی محسوب بشه
بیت بعدی کوچ عشیره فضای غمگینی ایجاد کرده(رحیل)
ولی تاخت مادیانها فقط ترس و سردرگمی رو القا می کنه
که با هم همخونی نداره
بیت چهارم بی شک شاه بیت این غزل محسوب می شه

مُرده ام روی دستِ دار امشب
توی راهت کمی غزل بردار

جناس زیبایی داره و همچنین قافیه ی درونی(یا بیرونی)
و بیت آخر هم یاد آور مرگ ققنوسه
و در پایان هم رد مطلع به زیبایی صورت گرفته ....

علی بهمنی

میدونی من برای بابام هم نوشابه باز نمیکنم.... این زیبا ترین کاری بود که از رویا ابراهیمی شاعر خوندم..... اما توقع من رو بنا بر اون پشت کاری که از تو دارم رفع نمیکنه.میدونی این ی کار کلاسیک درجه چندمه.... اما به من خواننده این امید رو میده که رویا داره حرکت نوی رو آغاز میکنه.....مواظب باش خام تعاریف الکی نشی که این بدترین آفت برای توئه....حذف ردیف و قافیه رو دنبال کن بذار روایت وتصور خودش رو در کل ساختار کلماتی به تصویر بکشه درسته که غالب غزله...... ولی بذار اندشت فرای یک غالب کهنه قدم بزنه........

نبراس میرابیان

 شعر زیبا جاندار و عمیقت را خواندم
دیر نظر دادم چون اول می خواستم بشنوم بعد حرف بزنم
نقد های دوستان را خواندم
چند نکته جالب در آنها به چشم می خورد
یکی تکیه بعضی ازدوستان روی کلمات نو و کهنه که به نظر این حقیر ایرادهای بیهوده ای است مگر حرف زدن کهنه و نو دارد به نظر من شعر باید شعر باشد وبرای شعر
شدنش می توان با کلمات بازی کرد اینکه چند نفر نمی پسندند مطلب خنده داری است اصلا یکی از اصول شعر که آن را زیبا میکند بازی با کلمات است
یکی دیگر ردیف است رویا جان بنظر من یکی از وزنه های زیبائی این شعر ردیف آن
است چون خواننده را در زمان سرگردان نمی کند
شما ببینید نقد سید رضا هاشمی را چقدر به دل آدم می چسبد نه اینکه بگویم فقط باید تعریف وتمجید کرد - نظر هر کسی مهم است اما اینکه بیاییم کلمه کلمه شعر را
جراحی کنیم بنظرم کار درستی نباشد
اگر شعر را خواندی واحساست را برانگیخت همین کافی است وگرنه اگر بخواهیم تکه تکه اش کنیم وایراد بگیریم که از شعر حافظ ومولانا هم می توان ایراد گرفت
دیگر اینکه حتی آثار بزرگترین شعرا هم یک بیت الغزل (همان شاه بیت خودمان)
دارد که اوج کار شاعر است و ابیات دیگر راتحت شعاع قرار می دهد پس این ایراد نیست
امیدوارم دوستان ناراحت نشده باشند
اما نظر خودم
یکی از زیباترین شعرهائی بود که خواندم
میدانی چرا چون وقتی شروع به خواندنش می کنی سوار شعر میشوی وهمگام باوزن وروایت زیبایش به انتها میرسی حتی اگر در نگاه اول خواننده مفهوم بعضی
کلمات رانفهمد دلنشینی سروده به حدی است که این فرصت رابه او نمی دهد
مکث کند ودوباره بخواند بلکه تا انتها میرود بعد ...مثل بعضی فیلمها

 حسام بهرامی

روایت غزل شما بسیار دلنشینه اما باید نوع تصاویر کشش ایجاد کنه با بعد تصاویر زیاد باشه
مثلا ما می هوا سرد است
که خالی از هر گونه بعد وعمق
گاهی می گیم سرد به صورتم میزنکوچیدن عشیره و دستهای ریل....نمی دانم و خوانده ام گاهی که یکپارچگی متن منوط به فراشد ساخت و فرآیند غریب آن متن است...مساله غزل هم داستان دیگری دارد.ابروهایم رابالا برد بی زنانگی کار و دنبال زنانگی گشتم که نبود ...شاید غزل راهش نباشد شاید کلمه ها فرار می کنند از رنگ تو در این فرم و در این دیدنی
که بعدش بیشتره
لاله گوشه سرخ می داغد
که همونه ولی فاصله زیاده
حالا شما هر چه بیشتر عمق بدی بیشتر کشش ایجاد می کنه
من منظورم بافتن کلام نیست که تصاویر سر هم کنه وکلام دچار سختی معنا بشه

 آرش گرگانی

کوچیدن عشیره و دستهای ریل....نمی دانم و خوانده ام گاهی که یکپارچگی متن منوط به فرایند ساخت و فرآیند غریب آن متن است...مساله غزل هم داستان دیگری دارد.ابروهایم رابالا برد بی زنانگی کار و دنبال زنانگی گشتم که نبود ...شاید غزل راهش نباشد شاید کلمه ها فرار می کنند از رنگ تو در این فرم و در این دیدن

فاطیما کرمی

۱)شعر های ردیف دار نوعی تکلف را بر شاعر تحمیل می کند....که همین تکلف باعث محدودیت و ردیف اندیشی او می شود
2)تصویر انار با نوشتن جداگانه دانه دانه....کاملا ملموس و حرکت دار شده...
3)عشق آن اتفاق شیرین بود؛ که خودش را به شیشه ها کوبید.....ش ش ش واج ارایی لطیف شین...بار موسیقایی این بیت را بالا برده...و لطافت این اتفاق شیرین را دو چندان کرده
4)پشتِ پرچین شب پرستوها ، رویِ گیسوی باد میرقصند×از این بیت بسیار خوشم امد....پ پ پ....واقعا صحنه پشت را در شب می کشد به رخ....
این مصرع هم بسیار عالی ست "دست و پا میزنم نمیدانند ، مُرده ام روی دستِ دار امشب
5)در بیت بعدی با صنعت تجرید و جابه جایی مخاطب ...شوکی به شعر وارد شده که از طرفی لطیف و غیر قابل پیش بینی است...از طرفی محور عمودی شعر دچار تغییر ناگهانی شده چرا که علاوه بر تغییر مخاطب...نوع امری و انشایی بیت هم کمی خواننده را متعجب می کند...البته زیبایی تر کیبها مانع ان می شود که بگوییم بد شده...

 

                                                          *******

 

وبلاگها هم شخصیت دارند .

بله درست خواندید وبلاگها هم شخصیت دارند . میگویید نه ؟ پس مطلب

 زیر را بخوانید .