حق با شیمبورسکا ( شاعر لهستانی ) بود: من مسخره بودن شعر گفتن رو به مسخره بودن شعر نگفتن ترجیح میدهم . پس ....... 

دروغهای شاعرانه من را بخوانید که شعر جز دروغ نیست .

سرد است و روی دوش دلم شب نشسته است

برف است و دست و پای رفاقت شکسته است

جریان گرفته توی تنم انقلاب درد

هی سنگ می زنم به در از کودتای سرد

کبریت می کشم به خودم بیخطر شوم

هی داغ می زنم به تنم شعله ور شوم

ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر

کبریتهای خیس مرا لااقل بخر

من لرز دارم و گسل از بم میاوری

یک روز می روم .... به خدا کم میاوری

دارم فرار می کنم از تو به دست تو

هر شب شکست میخورم از ناز شست تو

داری به روی عشق من انکار می کشی

خونسرد پشت پنجره سیگار می کشی

یا مثل مرد باش و مرا خانه ات ببر

یا اینکه پر بگیر و خودت از سرم بپر

دیوار شو که دور من امشب پر از در است

(بر پشت من نه بار امانت که خنجر است )*

این زن چه بوده پیش تو؟... راحت بگو به من

از کِی؟ کجا ، جدا شده راهت ؟ ... بگو به من

دیگر برای گوش خودم داد می شوم

عمری سکوت بودم و فریاد می شوم

هم بغض دردهای تو دیگر نمی شوم

هر شب به قول تو ، بد و بدتر نمی شوم

دیگر کنار خواب تو رویا نمی کشم

می میرم از قرار و به فردا نمی کشم

بیدار شو که شهوت و شب جار می زنند

این دستهای هرزه مرا دار می زنند

لعنت به من ، به جنسیتم ، تف به این بدن 

                       ***

پاشیده انتهای همین شعر خون زن ....

پ .ن: مصرع مذکور از اقای موسوی تضمین شده است .

پ.ن : شعر بالا از زبان هر زنی میشد سروده شود جز من

 

چند خطای سپید

۱

پس آخر دنیا شبیه این بوده !؟!

گفته بودی تا اخر دنیا کنارم هستی

۲    

تلفن را بکش

لپ تاپت را زمین بزن

عکسهایم را بسوزان

نَفَس را چه میکنی ؟

عطر تنم در هوای تو جا مانده است .

۳

نه تو نرفته ای

چنان در من جاری شده ای که

هرصبح با ملاقات چشمهای قهوه ای ات بیدارم میشوم

و

هرشب با تو به تَرَک تمام دیوارهای فاصله میخندم

نه تو نرفته ای

هینجا نشسته ای و داری گریه میشوی

کنار عکس دونفره ی خندانی که آهسته میگوید :

"ما میمیریم "

و ما مرده بودیم سالها قبل از این

۴

بعد از تو زیبایی اش را در دارالخلافه های رسوایی باید ترویج کرد *

                          *****

پی نوشت *

 زیبایی شکفته اورا باید


در شهرهای شرق کهن

 
دارالخلافه های زیبایی تدریس کرد : رضا براهنی

یک پی نوشت بی ربط :

این ترانه را دوست دارم

تو با دلتنگیای من ، تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر می کنم هستی

 

                                               ********

نقدهای ارزشمند شما تا این لحظه

فاطیما کرمی

) شروع کار با آرایه موازنه چندان شاید به دل مخاطب امروز ننشیند ...اما با شروع واژه هایی چون سرد /برف فضای زمستان عاطفی خوب حس می شود
2)ابزار کار را خوب بلدی برای بپاکردن انقلابی جنجالی ..کش و قوس های احساسی ...خوب از واژه های خشن کار کشیده ای :سنگ / کودتا /درد
3)چیزی که در اغلب کارهایت پیداست نوستالوپی زنانه و نقبی زدن به کودکانه است....درست همانجا که مخاطب گیج بازی کبریت و خطر می افتد او را به فضای دخترک کبریت فروش می کشی....و التماس در فعلهای دستوری ات موج میزند...یه جور عاطفه تحسر برانگیز ...
4)یک روز می روم .... به خدا کم میاوری....زبان شعر کم کم در اینجا روانتر می شود امروزی و گاه حتا به" ناز شست تو " {بر و بج جاهلی } نزدیک می شود نمی ش.د گفت که نزول می کند اما کمی تکان دهنده ست...
5 ) با خطاب قرار دادن مرد ....دیگر شعرت کاملا زنانه می شود ....اعتراض در کلماتت موج می زند : از کِی؟ کجا ، جدا شده راهت ؟...پرسش های پی در پی نوعی عصبانیت و حرص خوردن را القا می کند ...
6) شهوت و شب و خواب / هرزه / گلایه های هماره زنانگی است....

صدیقه حسینی

من فکر می کنم قبلا خیلی در مورد این شعر نوشتم و الان چیز خاصی به ذهنم نمی رسه که بگم
ولی خب به نظرم تغییرات اعمال شده خیلی خوب بود
مخصوصا اضافه شدن این مصرع:
خونسرد پشت پنجره سیگار می کشی
با توجه به اون بیتهایی که در مورد کبریت و شعله و ...بود این مصرع خوب از آب در اومده
اما اشکالات قبلی همچنان باقیه
اگر بیتهای خوبتو نگه میداشتی و بیتهایی که گفته بودم رو خط می زدی (به خصوص بیت اول) خب الان با یه کار تقریبا قوی رو به رو بودیم
ولی این اتفاق نیفتاده
و من همچنان با اون "کودتای سرد" مشکل دارم و نمی دونم به چی برمی گرده؟و اومدن اون "انقلاب" توی مصرع قبلش هم کمکی به این ترکیب نمی کنه
و فکر می کنم همون موقع هم گفته بودم که "انقلاب درد" و "کودتای سرد" ترکیب های خوبی نیستند
و یا ناهماهنگی زبانی و فضایی این مصرع با کل شعر کاملا احساس میشه
ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر
کلا ً با خوندن این مصرع آدم احساس می کنه داره یه شعر واسه ده قرن قبل رو میخونه
حالا شاید تک تک کلمه هاش هم جدید باشن اما لحنش مناسب لحن این شعر نیست
مثلا ً شما تصور کن توی داستان "دخترک کبریت فروش" شخصیت قصه توی برف و سرما بیاد بگه:ای از شب شرارت رگبار بی خبر/کبریت های خیس مرا لااقل بخر
مصرع دوم خوبه اما وقتی با مصرع اول خونده میشه خنده داره.نیست؟؟؟؟
اینو گفتم تا ناهماهنگی وحشتناکش رو نشون بدم
"بم" هم که خیلی یهویی اومده اما کلا ً اون بیت، بیت خوبیه
این زن چه بوده پیش تو؟... راحت بگو به من
از کِی؟ کجا ، جدا شده راهت ؟ ... بگو به من
قافیه ی این بیت خیلی بامزه بود...
اما "بگو به من" خیلی روون نیست اصلش "به من بگو" باید باشه دیگه
حالا نمیخواستم مثل اون سری بیت بیت در مورد شعر حرف بزنم
ولی انگار تا حدودی اونجوری شد
کلا ً تو این شعر بیت خوب زیاد نیست اما تا دلت بخواد میشه تک مصرع خوب پیدا کرد
و این نشون میده که شاعر چقدر توی نوشتن بیتها عجله کرده
و تا یه مصرع خوب نوشته اون بیت رو رها کرده و سعی نکرده که مصرع قبلی یا بعدی رو هم به همون اندازه قوی بنویسه
که قبلا ً مثال ها رو هم زدم

مهدی موسوی

به نظرم جزء کارهای خوبت است
اما در جزئیات هنوز خیلی جای کار دارد
یکی از چیزهایی
که باید حتما در شعر امروز به آن توجه کنی
استفاده از موتیف ها و ارجاعات درون متنی است
مثلا «انقلاب» و «کودتا» را در بیت دوم می آوری
اما
دیگر در طول شعر از آنها استفاده نمی کنی
یا مثلا در مصرغی زیبا می گویی:
«من لرز دارم و گسل از بم می آوری»
اما از این بم چه کارکردی گرفته ای در طول شعر؟
و مثلا اگر بگذاریم به جایش «رودبار»
چه اتفاقی در شعر می افتد
باید از دل هر واژه تمام ویژگی هایش را بیرون بکشی
و
نه تنها در بیت
بلکه در طول شعر با استفاده از آن قابلیت ها
به اثر فرم بدهی
حالا اگر خواستی برایت نمونه های موفقی را هم
از شاعران جوان ذکر خواهم کرد...
اما از این بحث کلی که بگذریم
می شود در جزئیات
به نکات دیگری هم اشاره کرد:
ترکیب «دست و پای رفاقت» چندان زیبا نیست
کلا جز با فضاسازی بسیار خوب
از ترکیب سازی در شعر امروز دوری کن
و به جای تشبیه، استعاره ها را در شعرت بنشان...
هرچند برای «سردی» در بیت بعد
با «کبریت» و... فضاسازی کرده ای
اما کلا «کودتای سرد» ترکیب زیاد مانوسی نیست
در بیت بعد
بازی با «کبریت» و «بی خطر» زیباست...
تتابع اضافات «شب شرارت رگبار»
با وجود واج آرایی چندان زیبا و مناسب شعر امروز نیست
راستی در کتاب فرشته ها من هم بیتی دارم اینگونه:
«اي رهگذر! تو را به خدا اين اتاق را
از دختري كه يخ زده در شعرها بخر»
همامجور که اشاره کردم
بیت بعدی (بم)
بیت زیبایی ست
اما ارتباط تصویری مصاریع خیلی قوی نیست
مصرع:
دارم فرار می کنم از تو به دست تو
کشف زیبایی ست
هرچند در مصرع دوم اصلا از اصطلاح «ناز شست»
هیچ کاربردی جز معنی آن گرفته نشده
و کمی توی ذوق می زند
در این زمینه «استاد ایرج میرزا»
استفاده ی هوشمندانه ار اصطلاحات
و بازی کردن با معنی تحت اللفطی، فضای کلمات و معنی اصطلاحی را
به اوج خویش رسانده است
در بیت بعد
«انکار کشیدن»
چندان ترکیب درست و ملموسی نیست
و اگر شاعر می خواسته در زبان دست ببرد
چون همین یک مورد است
توی ذوق مخاطب می زند
و از یکدستی زبان کم می کند

هرچند مصرع
«خونسرد پشت پنجره سیگار می کشی»
مصرع خوب و تصویر موفقی است
اما چون
چند سال پیش مسابقه ای اینترنتی برگزار شده بود
که شاعران با مصرع:
«مردی که پشت پنجره سیگار می کشد»
غزل بگویند
و ده ها شعر با این مصرع گفته شده
هرچند شما آنها را نشنیده باشید
از لطف تصویر کم شده است...
در بیت بعد ترجیح می دهم باشد:
«یا اینکه مرد باش»
چون معمولا یا می گوییم «مرد باش» یا «مثل مرد این کار را بکن»
و «مثل مرد باش» خیلی زیبا نیست
تصویر
«دیوار شو که دُور من امشب پر از در است»
بسیار زیبا
و یکی از موفق ترین مصرع های شعر است
و همچنین استفاده از جناس «راهت» و «راحت»
در بیت بعد
با وجود ردیف طولانی بسیار خوش نشسته است
و زیباست
بیت بعدی تصویر چندان تازه ای ندارد مخصوصا مصرع دومش
مصرع «هر شب به قول تو...» هم
مصرع موفقی است
در بیت «نمی کشم»
به نظرم اگر جای کلمه ی «قرار» کلمه ی مناسب تری گذاشته بودی
ترکیب «می میرم از قرار» زیباتر می شد
بیت بعدی
هرچند جسارت زنانه ی زیبایی دارد
اما تصویر مصرع دوم موفق تر است
و آن حلقه شدن دست ها دور گردن که می تواند دار باشد
هرچند خیلی تازه نیست
اما زیباست...
پایان بندی شعر هم خوب کار را جمع می کند
اما یک نقد کلی به آن دارم
در دهه ی هفتاد مخصوصا
که افرادی مثل من و محمدسعید و... به شعر روایی روی آورده بودیم
چون خیلی روی آن کار نکرده بودیم
و همچنین خودکشی و مرگ هم دغدغه ی ذهنی اکثر شاعران
بود و هست و خواهد بود
معمولا در انتهای کار
با خودکشی شعر را تمام می کردیم
اما بعد مدتی
تعداد زیاد اینگونه کارها باعث به ابتذال کشیده شدن این پایان بندی شد
و من خودم
جز در مواردی که واقعا اجبار روایت است
و «باید» اینگونه باشد
سعی می کنم روایت را با خودکشی یا مرگ تمام نکنم
حالا در این یک کار اذیت نمی کند
اما مواظب باش دچار این نوع پایان بندی نشوی...
در هر صورت از همه ی این حرف ها که بگذریم
شعر زیبایی بود
و من مخصوصا زبان آن را
که از زبان اکثر کارهایت مدرن تر و تازه تر است
بسیار پسندیدم
و همچنین دغدغه ی پرداختن به مساله ی زن را
که متاسفانه بسیاری از شاعران ما فراموش کرده اند
بسیار خوب می دانم

 

پدرام قنبرلو

قبل از اينكه در مورد فرم و نوع استفاده از كلمات صحبت كنم
در مورد روايتي كه من از اين مثنوي برداشت كردم صحبت ميكنم .
من كل اين مثنوي رو از لحاظ روايي به سه قسمت تقسيم ميكنم
قسمت اول : 4 بيت اول ( فضا سازي )
قسمت دوم : 5 بيت دوم ( شكايت )
قسمت سوم: 6 بيت سوم ( نتيجه گيري )

قسمت اول :
سرد است و روی دوش دلم شب نشسته است
برف است و دست و پای رفاقت شکسته است
جریان گرفته توی تنم انقلاب درد
هی سنگ می زنم به در از کودتای سرد
کبریت می کشم به خودم بیخطر شوم
هی داغ می زنم به تنم شعله ور شوم
ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر
کبریتهای خیس مرا لااقل بخر

راوي با استفاده از كلماتي
مثل : سرد – شب – برف – جريان – در – كبريت – بي خطر –داغ شعله و ...
فضايي سرد و زمستاني در بيرون از خانه براي مخاطب ترسيم كرده و نشون داده كه قصد داره وارد خونه بشه و از قضا با كبريت فروش جلوه دادن خودش خواسته نااميدي راوي رو با كبريتهاي خيس نشون بده و به شخص مقابل يا شريك زندگيش يا به مخاطب اين شعر (كه اين شعر براي اون گفته شده ) بگه كه حداقل درك كن منو !!
قسمت دوم :
من لرز دارم و گسل از بم میاوری
یک روز می روم .... به خدا کم میاوری
دارم فرار می کنم از تو به دست تو
هر شب شکست میخورم از ناز شست تو
داری به روی عشق من انکار می کشی
خونسرد پشت پنجره سیگار می کشی
یا مثل مرد باش و مرا خانه ات ببر
یا اینکه پر بگیر و خودت از سرم بپر
دیوار شو که دور من امشب پر از در است
(بر پشت من نه بار امانت که خنجر است )*

در قسمت دوم كه من اسم اين قسمت رو مي ذارم " شكايت " شاعر اومده و از دست شخص مورد خطابش گلايه كرده و از بي خيالي اون شكايت كرده
البته با نگه داشتن الماني هايي از قسمت اول !
كه فضاي سرد و تلاش براي ورود به خانه بود
مثل :
لرز - فرار می کنم از تو به دست تو - خونسرد پشت پنجره - دور من امشب پر از در است - مرا خانه ات ببر

قسمت سوم :
این زن چه بوده پیش تو؟... راحت بگو به من
از کِی؟ کجا ، جدا شده راهت ؟ ... بگو به من
دیگر برای گوش خودم داد می شوم
عمری سکوت بودم و فریاد می شوم
هم بغض دردهای تو دیگر نمی شوم
هر شب به قول تو ، بد و بدتر نمی شوم
دیگر کنار خواب تو رویا نمی کشم
می میرم از قرار و به فردا نمی کشم
بیدار شو که شهوت و شب جار می زنند
این دستهای هرزه مرا دار می زنند
لعنت به من ، به جنسیتم ، تف به این بدن
پاشیده انتهای همین شعر خون زن .....

در اين قسمت كه به نوعي ميشه گفت براي جمع كردن موضوع سروده شده
شاعر مياد از خودش صحبت ميكنه و خيلي مظلومانه و ملتمسانه البته كنايه وار از صفت هاي بدي كه شخص مورد خطابش قبلا به اون گفته سخن ميگه و قول ميده كه ديگه اونجوري نباشه!
صفت هايي مثل : هم بغض درد هاي كسي بودن – هر شب بد و بدتر شدن
و در يك بيت مانده به بيت پاياني هم از شخص مورد خطاب در خواست پناه دادن ميكنه و از هرزه بودن دست ها و ترس از اون ها حرف ميزنه و در بيت پاياني هم همه اين درد سر ها و تقصير ها رو ميندازه به گردن جنسيتش و به زن بودنش ... و شاعر اذعان ميكنه كه اين زن كه تو قسمت اول در فضاي سرد بيرون از خانه بوده و در قسمت دوم شكايت ميكرده و در قسمت سوم التماس ! صداش به هيچ جا نرسيده و ...... البته بايد بگم كه در هر سه قسمت زندگي در شرايط سخت - درماندگي – پناهندگي – درخواست و التماس ديده ميشد اما خب كم و زياد داشت و به صورت يك نواخت پخش نشده بود به خاطر همين قسمت قسمت كردم .

خب تا اينجا فقط برداشت خودم رو از اين شعر شرح دادم ! نقد نكردم !
حالا اگه بخوام روايت اين شعرو نقد كنم چند تا سوال ميتونم بكنم .
1-آيا لازم بود براي فضا سازي اين همه بيت ؟ يا با يك بيت هم ميشد همه حسي كه شما تو شش يا هفت بيت گفتين رو به مخاطب انتقال داد ؟
2-آيا فضا سازي كه راوي انجام داده مخاطب رو جذب مي كرد ؟ منظورم اينه كه مخاطب ميتونست باهاش ارتباط خوبي برقرار كنه و تاثير بپيذيره ؟
3-آيا المان هايي مثل " بم " كه نشان از آوارگي و خرابي و لرزيدن داره و شايد به روايت و وضعيت كلامي اين شعر بخوره به درستي ازش در طول شعر استفاده شده ؟
4-آيا تضميني كه در اين شعر وجود داره واقعا به جا اومده ؟ از بار امانت در طول شعر استفاده اي شده ؟ خيانت طوري پرداخت شده در شعر كه اين مصرع كمك شاياني بهش كرده باشه ؟ چون در مثنوي بلند آقاي موسوي شديدا هم بار امانت به چشم ميخورد هم خيانت . ميتونم همين الان مثال هايي از همون شعر بزنم كه اينجا جاش نيست .
5-و در آخر اينكه آيا روايت اين شعر ايده ي نويي در خودش داشته ؟ يا مثل بقيه ي شعر ها اومده اول فضاسازي كرده و ...... آخرشم نتيجه گيري ؟
كه خوب اين ها همه اش در حد يك سواله و بايد به هر كدوم از اين سوال ها پاسخ داده بشه .
كه اين ها رو واگذار ميكنم به خودتون.
براي مراجعه ي بعدي روي خودت كلمات و نحوه ي استفاده از تكنيك هاي اين شعر صحبت ميكنم .
راستي مطلبي كه در مورد سادومازوخيسم !!!
گفتيد منو ياد اين بند خودم انداخت :

تو مرا زجر داده اي عشقم
مازوخيسمي كه دوستش دارم
من به اشغال تو درآمده ام
صهيونيسمي كه دوستش دارم !
اما در مورد نوع استفاده از تكنيك ها و كلمات در اين مثنوي :
در كامنت هاي قبلي گفته بودم كه با اين چند عبارت مشكل دارم :
1)روی دوش دلم :
خب اول براي دل دوش تصور كردن خيلي عجيبه !!
دوم اينكه حالا شب بياد روي دوش دل بشينه ديگه هيچي !!
سوم اينكه اگه از دوش به معناي "ديشب" خواستيد استفاده اي بگيريد موفق نبوديد .

2)برف است و دست و پای رفاقت شکسته است :
اين ديگه چه مصرعيه آخه خانوم ابراهيمي !؟
دست و پاي رفاقت شكسته است ؟!!
من ديگه در مورد اين مصرع چيزي نگم بهتره !
كلا بيت اول خيلي تو ذوقم زد . حتما تغييرش بدين !
3)نوع استفاده از «جريان – كودتا – انقلاب» :
من در محتواي اين شعر صرفا چيزي از انقلاب و كودتا و جريان نديدم ! و فكر ميكنم اين سه كلمه فقط بخاطر اينكه به هم مربوط هستن وارد شعر شدن اون هم توي دو مصرع پشت سر هم و بعدا هيچ كاركردي نداشتن و همچنين تو همون بيت خودشون هم موفق نبودن !
يعني فكر نميكنم "از كودتاي سرد هي به در سنگ زدن" چيز جالبي براي مخاطب داشته باشه ..

4)نوع استفاده از «كبريت – شعله ور – بي خطر – داغ – خيس » :
من وارد شدن كبريت خيس رو به عنوان نشانه اي براي نااميدي راوي در هواي سرد بيرون از خانه قبول دارم اما با نوع پرداختش مخالفم ! صرف اينكه روي قوطي هاي كبريت مي نويسند "بي خطر" دليل نميشه كه شما هر جا از كلمه ي كبريت استفاده كردين بي خطر رو هم بيارين . حالا هم كه آوردين بايد براي "بي خطر شدنتون" يك دليلي شعري چيزي داشته باشيد كه متاسفانه باز هم من در طول كار هيچي نمي بينم . براي چي بي خطر بشين ؟ مگه تا الان خطري براي كسي داشتين ؟ اين سوال ها پاسخ داده نميشه و اين ضعفه !

5)شکست میخورم از ناز شست تو :
شكست خوردن از ناز شست كسي شايد محتوايي باشه كه در يك شعر به خوبي بشه ازش استفاده كرد
اما من فكر ميكنم توي اين مصرع نتونسته اونطور كه بايد سروده بشه . مصرع اول خيلي قوي تره !

)به روی عشق من انکار می کشی :
" به روي چيزي خط كشيدن و آن را انكار كردن " چيزي است طبيعي اما "به روي عشق كسي انكار كشيدن " از اون كارهاست كه من اصلا دوسش ندارم ! بايد شاعر انقدر قوي باشه سالم تر از كلمات و اصطلاحات استفاده كنه تا ضربه و تاثير گذاريش بيشتر بشه و تصنعي بودنش تو ذوق نزنه !

7)یا اینکه پر بگیر و خودت از سرم بپر :
" پر بگير و از سرم بپر " اين "خودت" براي پر كردن وزن كه نيست انشالله ؟
در ضمن در كل با اينكه بيت زياد موافق نيستم چون در مصرع اول هم اصلش اينه : مرا "به" خانه ات ببر

8)دیگر برای گوش خودم داد می شوم / عمری سکوت بودم و فریاد می شوم :
" براي گوش خود داد شدن " و "پس از عمري سكوت فرياد شدن " مشكلي از لحاظ منطقي و انتزاعي نداره اما خب خيلي دستمالي شده و اين نشون دهنده ي تنبلي شاعره كه به خودش زحمت نداده آفرينش كنه در خيلي از مصرع ها بلكه از تجربه ي خودش بيشتر استفاده كرده !

9)هم بغض دردهای تو دیگر نمی شوم :
"هم بغض درد هاي كسي بودن " رو باهاش ارتباط برقرار نميكنم
يعني چي ؟
يعني اينكه شما باعث درد هاي كسي شده ايد ؟ توي درد كسي شريك شديد ؟ يا ... نميدونم
شايد ميتونستيد بهتر بگيد اين مصرع رو .

10)دیگر کنار خواب تو رویا نمی کشم :
خب باز هم از خيلي لحاظ ها با اين مصرع كنار نميام !
اگر كسي ندون كه اسم شما رويا ست خيلي به مشكل ميخوره براي لذت بردن از اين مصرع !
چون ايهام رويا در اين مصرع تنها منوط به دونستن اسم شماست و حتي اگه كسي هم بدونه اسم شما رويا ست باز هم نميتونه از اين مصرع لذت ببره چون خيلي رو و تصنعيه
فوقش شما دو تا معني ميخواستيد از اين مصرع به مخاطب بديد :
اول اينكه ديگه كنارت نميخوابم .
دوم اينكه ديگه كنار خواب تو رويا نميكشم !!! (اينو دومين معني رو خودمم نميدونم يعني چي )
بعد چرا از "كنار" استفاده كردين ؟

11)این دستهای هرزه :
كدوم دست هاي هرزه ؟
معمولا از "اين" و "آن" وقتي استفاده كينيد كه ارجاعي در خود شعر داشته باشه !
كه اگر غير از اين باشه خيلي ها اين رو ضعف و وزن پركني حساب ميكنن !

تو کامنت بعدی در موررد نقاط قوت و چند نکته کلی صحبت می کنم ...

خب حالا در مورد نقاط قوت این شعر
که عموما توی تک مصرع ها خلاصه شده بود صحبت میکنم.

عباراتی مثل :

من لرز دارم و گسل از بم میاوری:
این مصرع بدون در نظر گرفتن روایت شعر به خودی خود خیلی خوب سروده شده
می تونه یک مصرع در یک غزل بشه .

یک روز می روم .... به خدا کم میاوری :
این هم خیلی روون و نازه ...

دارم فرار می کنم از تو به دست تو :
شعره واقعا این !

خونسرد پشت پنجره سیگار می کشی :
البته من این مصرع رو در راستای روایت دوست داشتم .
و همچنین انتخاب کلمه "خونسرد" رو پسندیدم !

دیوار شو که دور من امشب پر از در است :
این هم که فوق العاده ست !

این زن چه بوده پیش تو؟... راحت بگو به من
از کِی؟ کجا ، جدا شده راهت ؟ ... بگو به من :
قافیه ی جالبی داشت ... لذت بردم . به من بگو یا بگو به من ؟

هر شب به قول تو ، بد و بدتر نمی شوم
این هم سالم و روون و دلپذیر بود .

کلا توی این مثنوی تک مصرع هایی اینچنینی کار رو نجات داده بودند هاااا.

عزت خلیفه زاده

مثنوی شما خوب بود ولی من ترکیب های دوش دلم و دست و پای رفاقت در بیت اول رو برای شعری که دارای زبان امروزی است به خصوص بیت اول نمی پسندم

امیر یزدانی

شعر دارای بار و ساختار معنایی بسیار زیبا و منسجمی است که درد زنانه خویش رو به خوبی به تصویر میکشد و همچنین تصاویر زیبایی در شعر خلق شده
جریان گرفته توی تنم انقلاب درد
هی سنگ میزنم به در از کودتای سرد
بسیار زیباست و تک تک ابیات حامل پیام که رسالت یه شعر و شاعر است

لیلا ابراهیمی

لحن ساده و در عین حال پر از ظرافت و صنایع ادبی کارت رو فوق العاده کرده
من شخصا قالب مثنوی رو خیلی دوست دارم.
این یک مثنوی مدرن و لطیف و دوست داشتنی بود که به کمک زبان جدید تونسته بودی بر قالب کهنه اش غلبه کنی ومن این کارو خیلی می پسندم
ابیات 6و8 و آخر رو بیشتر پسندیدم.

اوهام

این ترکیبها فوق العاده بود:دوش دلم ،دست و پای رفاقت،انقلاب و کودتا ، کبریت و بی خطر،خریدن کبریت(استعاده از دخترک کبریت فروش)،لرزو گسل و بم ،سکوت و فریاد ، شب و شهوت و زن و جنسیت و... وخیلی هایی که احتمالا از نظر تنگ من جامانده.
ولی معدود سوالاتی در ذهنم مانده:
دیوار را نمی فهم .آیا مقصود فراگرفتن حصاری است از طرف معشوق تا عاشق از غمش نگریزد؟
شعر از بیت دیگر کنار خواب تو ، مشوش می شود.احتمالا مقصود هم همین بوده که حس راوی درک شود ولی نوعی شتابزدگی را درآن مشهود است.
و دست آخر توبیخ و خود زنی زن برایم چندین معنی را متصور می کند که نمی دانم مقصود شما کدامیک است؟

عه تا

پیش ازسرودن مثنوی این بحث مرتبط روانشناسانه طرح و بسط یافته یا بعد از ان فقط از این لحاظ تفاوت دارد که طرح مقوله ی علمی پس از سرایش در واقع به مثابه پی نوشت طویلی عمل میکند که ضمن انالیز و اثبات علمی پدیده های روانی مازوخیسم و سادیسم قلم شاعر را برای اخذ مجوز سرایش مثنوی و کسب مقبولیت مخاطب آزاد می گذارد
از ابتدا وبخش بزرگی از شعر به ایجاد بستر و فضا سازی برای طرح موضوع می گذرد یا می توان گفت اصلن این شرح ماوقع که در ابتدای سروده وابیات فراوانی از انرا در بر می گیرد در واقع موضوع شعر است که سروده شده است .
سرما و تاریکی علاوه بر توصیف اتمسفر حاکم بر شعر عناصر اصلی نمایش فرایند روانی یاس و نا امیدی راوی هستند و حضور برف در مصرع دوم با اینکه ظاهرن زائد به نظر می رسد اماعامل تشدید یخبندان مادی و روانی جو است . دست و پای شکسته ی رفاقت خیلی زود دست ابیات اتی را رو میکند و مخاطب را در جریان صریح ماوقع بعدی قرار میدهد

بیت دوم ورود فضا سازانه ای به اصل ماجراست که ماهیت عاطفی گلایه ای را نوید میدهد بیتی که مصرع اولش روشن اما مصرع دوم گیر و گرفتی دارد که درک روشن ان مستلزم بهره از اختیار تخاطبه یا ارفاق به شاعر برای قبول شکل کال انتقال اوست . مصرع دوم از بیت دوم پس از اینکه از وقوع کودتایی درونی برای راوی خبر می دهد بدرستی معلوم نمی کند که عمل (هی سنگ زدن به در) در راستای کودتاست یا علیه آن؟
بیت سوم بخصوص در مصرع دوم اکنده از ایماژ شاعرانه ایست که تصویر شفافی از سرخی رخسار و تن راوی را ناشی از مولفه های خشم و نفرت و درماندگی محصول نبود دست ستیز و پای گریز نمایش میدهد و کنش گر گرفتگی با کبریتی کشیده شعله ور و در واقع محدوده ی واکنش را به تن خود محدود میکند تا برای هرچه خارج از خود بیخطر شود.
با حرف ندای "ای" ابیاتی اغاز می شود که مخاطب درونی شعر را مورد خطاب و از کنش خود و واکنش او چنان می گوید که آرایه های ادبی بجا ,مناسب, زیبا,اعم از ایهام و تعلیق و استعار و تمثیل و... فرصت نمود شاعرانه می یابند بعبارتی همت شاعر روی ارایه بندی متمرکز و تا حدودی حتا بکارت مضمون را قربانی گرفته است

ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر
کبریتهای خیس مرا لااقل بخر
باید اذعان شود ترکیب (شب شرارت رگبار) علیرغم موسیقای خوش اهنگ تکرار حرف "ش" و وجود جوهر قلندرانه ان که رعب تهدید آمیزگنگی! در بر دارد چندان معطوف به معنا نبوده ودر ذهن مخاطب نه فقط مسبوق به سوابق نیست بلکه اخذ مفهوم مطلوب بیت از ان ملازم عکس العمل منفی ذهن است. اما مصرع دوم (کبریتهای...) بعکس حاوی مضمونی مناسب ولی از نظر موزیک واژگان فقیر و مضافن به مرز نثر نزدیک است
من لرز دارم و گسل از بم می اوری/ تشابه تن مولف با گسل زلزله خیز بم که حاصلی جز خودویرانی ندارد جالب است اما متاسفانه روند لرزه و تخریب در مصرع بعد به ترک مخاطب محدود شده که تنش پس لرزه ای خفیف بیشتر ندارد.
دو بیت بعدی به شرح افعال دارم و داری میگذرد که گریزی به حاشیه ی بستر سازی مجدد در استقبال بیت آمرانه ی
یا مثل مرد باش و مرا خانه ات ببر
یا اینکه پر بگیر و خودت از سرم بپر
که فقط در مصرع دوم تجلی استعاریک پریدن بدان وجهه ی شاعرانه داده است و میتوان بیت را نقطه ی توافق عاشق و معشوق یا منتجه ی نهایی شکوه گلایه ها ی مثنوی دانست.

دیوار شو که دور من امشب پر از در است
(بر پشت من نه بار امانت که خنجر است )*
مصرع اول این بیت ایمای ظریف و عاشقانه ای است که به نوعی اروتیسم ملیح و لطیف دلالت دارد . ایمایی از ان دست اشارات که ناز و عشوه ا ی زنانه در دعوت یار به حریم خلوت خود در ان مستتر است . لحن طناز و رمز الود این دعوت ملتهب که خواهان صلابت یار است تا جسارت ورزیده و ضمن تامین امنیت یار به خلوت رویایی او راه یابد. اما به جد میگویم مصرع دوم فاقد تناسب و تقابل با این خواهش رمانتیک و شاعرانه است اصولن مصرع دوم را واجد ورود به این مثنوی نمیدانم

چهار بیت بعدی با کمی نزول از نظر غنای شعری شرح و اوصاف خط و نشان کشیدن و تهدیدهای ضمنی راوی در ادامه ی اطناب آمیز مثنوی است که بلحاظ ماهوی مشابه همدیگرند اما دو بیت اختتامیه یا پایانبندی مثنوی
بیدار شو که شهوت و شب جار می زنند
این دستهای هرزه مرا دار می زنند
لعنت به من ، به جنسیتم ، تف به این بدن
***
پاشیده انتهای همین شعر خون زن .....
دو بیت نسبتن متفاوت به لحاظ مفهومند بیت : بیدار شو..../ تقاضای صریحتر و رک معاشقه با ایجاد بستر مطلوب است و بیت پایانی که شاید میتوان انرا مظهر جنون انی و مصداق عینی مطلب علمی روانشناسانه ی خانم ابراهیمی دانست بروز پارادوکسیکال تمایلات درونی منجر به فرایند های منتهی به مازوخیسم و سادیسم یا همان مازو-سادیسم است. هجوم همزمان احساسات متناقض در این برایند تلخیص شده است و فضا برای قیاس مضمون مقاله با مصادیق ان که در ابیات مثنوی متبلور شده اماده است . در واقع بیت مقطع مثنوی میتواند مدخلی بر بحث روانشناسی عوارض تعریف شده ی مقاله باشد که دوستان صاحبنظر به ان خواهند پرداخت

حسام بهرامی

 بیت های بسیار خوبی داشت اما

برف است و دست و پای رفاقت شکسته است
با دست و پا مشکل دارم زیبا نیست

هر شب شکست میخورم از ناز شست تو

از ناز شست شکست حوردن ترکیب اشتباهیه این ترکیب به معنای آفرین یا مرحباست که شبه جمله است و حالت وصفی ندارد
انکار کشیدن هم ترکیب زیبایی نیست

دیگر برای گوش خودم داد می شوم

عمری سکوت بودم و فریاد می شوم
جمله بندی وفضا سازی کلیشه بود که حرف جدید یا تصویر جدیذ نداشت

در کل شعر زیبایی بود زبانت خیلی بهتر شده یه پیشنهادم دارم از اینکه در شعر یک سری بیت ها را حذف کنی تا شعرت محکم تر بشود کوتاهی نکن

نوید شریف زاده

مثنویتان را خواندم فکر می کنم خوب از عهده اش بر آمده اید.مثنوی را تا این اندازه به سادگی و زندگی نزدیک کردن بسیار دشوار می نماید.و استعاره هایتان که غوغایی به پا کرده اند!جنسیت راخوب به نقد کشیده اید و باز هم این درد بزرگ زنان میهنمان را با مسکن شعرتان آرام کرده اید.

محمدرضا مهرپویا

سروده زیبایی بود اما نقد خواسته بودید - جسارتا:

اولین نکته استفاده از قوافی دم دستی و تکراری در یک سروده قوی با مفاهیم شگرف

است : شکسته نشسته درد سرد - بم کم - ببر بپر و ...

تعبیر روی (دوش) دلم شب ... رو نپسندیدم شاید اگه جای شب از برف استفاده

میشد کلمه دوش رو در شعر بیشتر توجیه میکرد

مرا خانه ات ببر به نظر ادبی ایراد دارد بهتر بود اگر میگفتین

یا مرد باش و مرا هم به خانه ات ببر

هر شب بقول تو مشکل وزنی داره یه هجا زیاده

...............

و اما نقاط قوت :

ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر

کبریتهای خیس مرا لااقل بخر

خیلی زیبابود - پیوند انقلاب درد و کودتای سرد بدیع بود

دارم فرار می کنم از تو به دست تو

هر شب شکست میخورم از ناز شست تو

رضایت نهفته در شکست محشره

لعنت به من ، به جنسیتم ، تف به این بدن


پاشیده انتهای همین شعر خون زن .....

علی اسهداللهی

شعر ضعیفی است...

یزدان تورانی

با دو بیت اول شعر موافق نیستم
چرا؟ در مصرع اول شاعر به سرما اشاره کرده پس نیازی به اوردن برف توی مصرع دوم نیست ضمن اینکه ارتباط بین برف و شکستن دست و پای رفاقت رو نمیفهمم اگه منظور شاعر لیز بودن زمینه که اون وقت به ضعف تالیف میرسیم در بیت دوم نیز ما با دو تا کلمه کلیدی رو برو هستیم (انقلاب و کودتا) که مخاطب رو وارد دنیایی به جز دنیای این شعر میکنه که فضای جداگانه ای داره ولی در ادامه مثنوی یکدست میشه و شاعر خلاقیت شاعرانشو بروز میده مثل من لرز دارم و...... , عمری سکوت بودم و فریاد میشوم..... , بیدار شو که شهوت و شب جار میزنند..........,
در کل به جز دو بیت اول این مثنوی رو مثنوی موفقی میدونم

عبدالحسین انصاری

سرد است و روی دوش دلم شب نشسته است

برف است و دست و پای رفاقت شکسته است

به نظرم مطلع این مثنوی هر چند از نظر مضمون با شعر مطابقت دارد ولی نمی تواند درگاه مناسبی برای این شعر خوب باشد یعنی به اعتقاد من این مصرع از لحاظ قوت زبانی و کشف های معنایی چیزی برای ارایه ندارد و می شد در آن تجدید نظر کرد

جریان گرفته توی تنم انقلاب درد

هی سنگ می زنم به در از کودتای سرد

بیت دوم قابل تحمل تره ولی مصرع دوم گنگه سنگ زدن به در از کودتای سرد یعنی چی؟ و شاعرانگی و کلا شعر از بیت سوم شروع می شه و تا پایان انسجام خودش رو حفظ می کنه هر چند پایان بندی کلیشه ای هنوز هم دست از سر شعر معاصر برنداشته

پاشیده انتهای همین شعر خون زن .....

سعید دشتی

من منتقد شعر نیستم ولی
احساس کردم اوایل شعر زیاد قوی نبود و لی بعد از بیت 6یا 7
شعر قوت خاصی گرفت .

فاطیما حکمت 

شعرت خوب بود اما برخی از واژگانش را خیلی زود در ازدحام سایر کلمات گم کردم .واژگانی که دوست داشتم و انتظار می رفت تصاویر بیشتری را رقم بزند و نزد!
فقط ناگهان آمد و تلنگری زد و رفت

مصطفی فخرایی

اگر چه امروزه مثنوی قالب رایج شعری نیست.اما می توان با یک سری خلاقیت ها و نوآوری ها و بیان دغدغه های انسان امروزی به زیبایی سرود.اگرچه این شعر به ظاهر قالب مثنوی است اما به گمانم همان خصلت ها و شگردها و تازگی های غزل هایت را در خود دارد.تنوع لحن و عینیت بخشی و آشنایی زدایی و فاصله انداختن کل شعر با آخرین مصراع نیز بسیار زیبا و تاویل برانگیز است.

مهسا زهیری

شعر با دست و پای شکسته ی رفاقت شروع میشه و در ادامه خنجر از پشت اومده
اما کل شعر حول محور گفتگو با معشوق یا گفتگوی درونی می چرخه که به نظرم این پراکنده گویی و این تصاویر و کلماتی که وارد شعر شدن و بعد رها شدن زیاد قابل توجیه نیست .
به زمینه و فضای شعر خوب پرداخته شده با آوردن سرما و برف و کبریت و...
که حالات درونی کاراکتر رو خوب به تصویر کشیده .
اما با بعضی ترکیب ها موافق نیستم مثل دوش دل ، دست و پای رفاقت ، کودتای سرد
از انقلاب و کودتا خوب کار نکشیدی با اینکه میشد در ادامه ی شعر ازش استفاده کرد خصوصا بیت های پایانی که روایت صرف هستند .
بعضی از مصرع ها هم برام قابل هضم نبود که میگم :
در بیت دوم برای چی سنگ می زنه ؟ ( شاید منظور سنگ به در بسته زدن باشه که اینجا زیاد اون معنی رو نمی رسونه )
کبریت به خود کشیدن که باعث بی خطر شدن نمیشه ( جز مفهوم کبریت بی خطر چیزی به ذهن نمی رسونه )
--
کل شعر و مخصوصا بیت 6 و 8 و 14 نشان دهنده ی خواست زن و تمایلش به مرد هست ولی دلیل خشونت و نفرت پایان شعر رو نمی فهمم . شاید به محتوای مقاله ات برگرده .
مصرع های بسیار زیبایی در کارت وجود داره :
من لرز دارم و ...
یا اینکه پر بگیر و ... ( البته زبان رک مصرع قبل یه کم اذیت می کنه )
دیوار شو که دور من ... ( که البته با مصرع آقای موسوی زیاد مرتبط نیست )
--
در مورد پایانبندی هم باید بگم که خون برای چی ؟
در کل شعر مرگی که به خونریزی منجر بشه زمینه سازی نشده حتی در بیت قبل حرف از خفگی هست
به نظرم اگر مرگ انتهایی کمی مرتبط تر بود بیشتر به دل می نشست

احد رئیسی

سرد است و روی دوش دلم شب نشسته است
برف است و دست و پای رفاقت شکسته است
جریان گرفته توی تنم انقلاب درد
هی سنگ می زنم به در از کودتای سرد
کبریت می کشم به خودم بیخطر شوم
هی داغ می زنم به تنم شعله ور شوم
ای از شبِ شرارت رگبار بی خبر

به نظرمم تا اينجاي اثر مي تونه به هر اتفاقي بيرون و جداي از شعر ربط پيدا كنه و اين در حاليه كه در ادامه اثر خواست شاعر و روند شعر به موضوع به خصوصي بر مي گرده
تا اينكه مي رسيم به:
"كبريت هاي خيس مرا لا اقل بخر"
كه لحن شعر يكدفعه صميمي و ساده ميشه و انگار فصل جديدي آغاز ميشه، فصلي كه هدف شعر بوده:
"من لرز دارم و گسل از بم میاوری
یک روز می روم .... به خدا کم میاوری"

قصد ندارم وارد جزييات بشم فقط چند نكته ي كلي ديگه يادآور ميشم:
_ هنوز احساس ميشه كه شاعر يه نمه با قافيه ها و حتي رديف انس پيدا نكرده
_ در سطح حركت كردن بعضي بيتها يا مصرع ها؛ كه به نظرم اين داميه كه براي ساده نويس ها بازه!
_ تاثير پذيري هاي گاه پيدا؛ سواي تضمين
+ صميميت و رواني